|
گلی |
از سه چهار صبح انقده وول وول خوردم تو تخت تا بالاخره الارم گوشیم به صدا دراومد و پاشدم . این باکلاسا چجوری راضی میشن وقتی بی خوابی میزنه به سرشون پا شن کتاب بخونن و نرمش کنن و غیره و زالک ؟ من که هر چقدرم بچرخم همین بالشت و پتومو ترجیح میدم به سبک زندگی سالم 😃( حالا فردا اگه همینا رو برا خودم نوشتم نگید گلی دروغگوعه ها ، کلا خودمو ضایع نکنم خوابم نمیبره😅) صبح با یه مدیتیشن ده دقیقه ای صبحگاهی شروع شد ، البته بعد از اینکه دوش گرفتم و صبحانه خوردیم و ظرف شستم و ناهار پختم و خونه غرق سکوت شد . اصلنم حواسم پرت نشد و به برنامه ریزی کارای امروزم و دلتنگی نبود دخترک و زردالویی که باید می خریدم و قل قل صدای خورشت که حدس بزنم سوخته یا نسوخته و مرحله بعدی اماده شدنم فکر نمی کردم🙄 بعدشم حس رقصیدن با اهنگ بندری اومد ، از اون قدیمی هاشا و همون مسخره بازیای همیشگی جلو آینه موقع سشوار کشیدن . تو ذهنم اون پسر بندری که خواننده ها می گفتن ، شوهرم بود که یکم من قربون صدقه اش می رفتم ، یکم وقتی خواننده از دختره می گفت ، شوهرمو تصور می کردم که چجوری عاشقم شده و براش ناز می کنم . جونم تازه شد. خدا این قدرت رویاسازی رو از اسفندیا نگیره 😜 خواستم پیاده روی رو هم بپیچونم ولی خداییش هواش بدجور دلچسب بود ، هی هر دو دقیقه به خودم می گفتم اینجا دیگه می زنم بغل یه ماشین می گیرم ولی زاویه کف پاهام حتی ده درجه هم به سمت جدول متمایل نمی شد . همینجوری صاف اومدم شرکت با پنج دقیقه تاخیر😁 [ شنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:13 ] [ گلی ]
[ ]
|
|
| [ فالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |