|
گلی |
به نظرم انگار قدرت معنوی فضا یا برخی ساعت های روز هم بی تاثیر نباشن . کسایی که این قدرت رو داشته باشن گاهی فقط با قرار گرفتن در فضا متوجه تفاوتش میشن . مثلا من آخرین تجربم تو فضای مسجدی بود که سری قبل گفتم . کلا از مکانم کنده شدم و رفتم جای متفاوت و همه چیز با جزییات دیده میشد . جدیدا یاد گرفتم اسمش شیفتینگ هست . تجربه های زیادی بود که از بچگی داشتم و اولین بار گربه ای که تو خونه بهش پناه داده بودم با عکس العملی که به تصویری که من میدیدم نشون داد فهمیدم حتما چیزی هست . حضور افرادی که در کنار خودم احساسشون میکردم یا حس سبک شدن جسمم و ... چند روز پیش هم شیفتینگ داشتم . حین پیاده روی خودم رو تو مکان قبلی دیدم . حسش اونقدر قوی بود که مدام مجبور بودم خودمو برگردونم . میترسیدم رفتار غیر عادی نشون بدم و اطرافیان تصور کنن خل شدم . دست خودم نبود و من نمیخواستم اما کشیده میشدم . مکان هایی که اغلب اوقات میبینم . یکیش یه خونه ویلایی هست با پنجره های بلند که حاشیه پنجره پر از گل های رنگ و وارنگه . یه نهر آب کوچیک بعد از حیاط سبز و بعد از نهر درختان بلند جنگلی .حتی بوی گلها و علفها حس میکنم . دورتر از خونه من یه خونه ویلایی بزرگ تر به رنگ طوسی دیده میشه . زاویه دیدم به ندرت عوض میشه . هوا روشنه ولی خورشید نزدیک افق دیده میشه . برای رسیدن به مکان دوم باید تمرکز کنم . اول خودمو میون زمین و هوا معلق میبینم . زیر پاهام در دور دستها کره زمین هست و بعد با خواست خودم میرم بالا . سرعت زیاده ولی من حسش نمیکنم . میرسم به ابرها و بالای ابرها سرزمینی که اکثرا خالی هست . مثل فیلم های آمریکایی دور دستها کوه هایی پوشیده از برف و بین من و کوها دریاچه و پشت سرم بعد از کمی علفزار ، جنگل هست . فقط یکبار میون شیفتینگ به این محیط ،افراد دیگری رو هم دیدم که میونشون برادرم برام دست تکون میداد . صورت بقیه برام قابل تشخیص نیست . یکبار تونستم بدن خودمو ببینم . حریر صورتی تنم بود . نمیتونم از نقطه ای که ایستادم جلوتر برم چون ازم انرژی زیادی میبره .من برای رفتن به این محیط نیازی به روش های شیفتینگ ندارم . فقط کافیه تمرکز کنم . گاهی وقتی چشمامو میبندم چهره هایی رو میبینم یا مکانهایی مثل عکس جلوی چشمام ظاهر میشه که تا حالا ندیدم . صورت ها باهام حرف میزنن اما صداشونو نمیشنوم . جوون تر که بودم شروع کردم به فکر خوانی . چون راهنمایی نداشتم خیلی کند پیش میرفتم .کمی هم موفق شده بودم . یه آدم پایه برای کارهام پیدا کرده بودم و اولین بار که تونستم فکرشو بخونم داشت هنگ میکرد . یادمه اون زمان هم هوا بهاری بود و جون میداد واسه این کارها خیلی دلم میخواد بدونم اینا چیه؟ دلم میخواست مربی داشتم تا میتونستم این استعداد خدایی رو پرورش بدم . قبلا فکر میکردم دارم بهشت رو میبینم و مکان دوم آسمون اوله ولی بعدا که تو اینستا در موردش خوندم و فهمیدم ممکنه دنیای موازی باشه انگار یه جورایی شکست عشقی بود برام . هر چند میدونم انگ اسکیزوفرنی بهم میخوره . تا حالا چندین بار در موردش نوشتم و ثبت نکردم . اما اینبار میخوام شجاعتمو جمع کنم . بنویسم تا به یادگار بمونه . [ دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ ] [ 11:13 ] [ گلی ]
[ ]
|
|
| [ فالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |