گلی
 
قالب وبلاگ

بعد از ظهر روز گذشته ...

منی که همه کارای خونه رو رسیدگی کردم . بچه رفته طبقه پایین با دخترعموهاش بازی کنه . خونه در آرامترین حالت خودش هست البته شما صدای کولر و لباس شویی و سرخ کن رو فاکتور بگیر و گیر هم نده چرا در ساعت اوج مصرف برق همه اینا روشنه . صبحا محل کارم هستم مجبورم بعدازظهر تا قبل ساعت خواب بچه از دستگاههام استفاده کنم .

من : خوب یه آهنگ مدیتیشن بزارم و تمرکز کنم رو نفس کشیدنم

بچه ( در رو باز میکنه ) : مامان برم خونه مادربزرگ؟

من :)) برو عزیزم . یه مدت صدام نکن دارم مدیتیشن انجام میدم

بچه : چشم مامان

یک ثانیه بعد

بچه : ما اومدیم مامان . پشت سرش صدای سلام زن عمو میاد

من :)) ولی جواب سلام ندادم و همچنان با چشمای بسته و تمرکز روی تنفسم ، به کار خودم ادامه دادم

بچه : مامان بریم رو راه پله بازی کنیم ؟

من :) برو عزیزم ولی دیگه صدام نکن حواسم پرت میشه

دختر عمو : زن عمو چیکار داری میکنی؟

بچه : داره مدیتیشن انجام میده

یک ثانیه بعد

بچه : ما برگشتم مامان

کمی بعد صدای در زدن میاد و بچه از اتاق خواب داد میزنه بیا تو ولی کسی نمیاد و همچنان صدای پیچوندن قفل در و در زدن میاد

من :( رفتم در رو باز کنم

ح پشت در هست با م تو بغلش : زن عمو اگه بدونی چی شد نزدیک بود...

من :( پریدم وسط حرفش و گفتم : یه چند لحظه به من وقت بدین مدیتیشن کنم بعد گوش میدم به حرفت

من:| همچنان در تلاش برای تمرکز گرفتن و گوش دادن به موزیک

بچه : آخ جون (م ) اومد بیاین باهاش بازی کنیم و صدای دالی و جیغ و ...

من

[ سه شنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۲ ] [ 12:1 ] [ گلی ] [ ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
لینک های مفید
لینک های مفید