گلی
 
قالب وبلاگ

چیپس نازنیم در دقیقه بیست فیلم تموم شد و انگیزه ادامه فیلم ازم گرفته شد😁

🐆یوزپلنگه هم کرم حالت دهنده پشم داره اونوقت من ضد افتابم دیگه نمی زنم😅

به عشق یه یوز دختر از نیویورک اومد ایران😐 خاککک🙌

🧘یوز پلنگه به خاطر دختر ایرانی عوض میشه اونوقت پسر ایرانی ...

💛یکم قربون صدقه یوز پلنگی یاد بگیرید : قربون یال و کوپالت بشم من

🧕تو انیمیشن ایرانی ، حتی یوزپلنگا هم به هم دست نمی زنن ، دختره با تیر بیهوش شده ولی موقع فرار یهو بهوش میاد که نکنه خدای نکرده مجبور شه بغلش کنه و در سکانس بعدی دلدار برا پسر یوزه چهار تا توله زاییده😐

[ یکشنبه یازدهم آبان ۱۴۰۴ ] [ 19:8 ] [ گلی ] [ ]

آسمون امروز آبی تر از آبی بود . تمیز و بدون حتی یک لکه ابر .اصلا چرا آدرس راه دور بدم تا بگم امروز خوب شروع کردم ؟ همین که رئیس رفته ماموریت یعنی یه روز خوب یا حتی بالاتر عیده خانم عید 😄

قراره این هفته بازرس بیاد ، پس یعنی قراره برای هر کی این هفته با رئیس بره ماموریت جایگزین داشته باشم و در اصل باید استرس داشته باشم چون مدیریت فضا با منه و در نبود رئیس من پاسخگوام ولی ندارم . یه جو خوب و صمیمی شد که نگم براتون . حالا نمیدونم واقعا تاثیر انرژی مثبتشونه یا گود دی که خوردم دیدگاه منو به جهان هستی شگفت انگیز کرده :) فعلا که بازرسم نیومد .🤓

راستی کسی ازم عیدی نمیخواد ؟ ( مدیون منی اگر فکر کنی عیدی در کاره 😁)

☢️ تکذیبیه عنوان امروز : نه تنها عید نبود ، روز خوبی هم نبود .

[ شنبه دهم آبان ۱۴۰۴ ] [ 11:43 ] [ گلی ] [ ]

با صدای شادمهر وارد عروس جاده های شمال شدیم و با دیدن مناظر کرک و پرمون ریخت . یعنی منتظر بودم بیام تو چنین فضایی و با این آهنگ بهش نگاه کنم . مدام چپ و راستُ به هم نشون میدادیم که یوقت جایی از نظرم در نره . هنوز نه کاملا ولی تک درختای کندسْ قرمز و بعضی درختا برنگ زرد در اومدن و مابینشون کلی درختای سبز هست. انگاری بارون این چند روز باعث شده بیشتر برگ جدید بزنن و سبزتر شن . زدیم کنار و حاشیه زمین کشاورزی که از بارندگی تبدیل به علفزار خوشرنگی شده بود نشستم. میون صدای پرنده ها و بال پروانه ها و خش خش برگ علفهایی که به جهت باد خم می شدن. روبروم تپه جنگلی قرمز و زرد و ابرهای پفکی و نرمالوی بارون دیشب ، تو اسمون آبی و تمیز. باد خنک به سمت راست صورتم و گرمای لطیف افتاب کم جون پاییز به سمت چپ صورتم .

به همین بسنده نکردم ، دلم اون 👈زمین فوتبال جنگلی رو می خواست . وقتی رسیدیم زمین جنگل سراسر پر از گل های حسرت( زعفرون وحشی) بود. دو تا سنجاب دیدیم. اولین باری بود که می دیدم ، حسابی شیطون ، پشت سیاه با دم پشمکی قهوه ای خیلی خوشرنگ. مثل باد از درخت بالا رفتن و از شاخه های چندین متریشون می پریدن رو درخت بغلی. یه پروانه دیدم که رنگ پشت بالش زرد ولی وقتی بالش می بست سبز ماچا میشد. خیلی خاص و تک ، میون بقیه پروانه های سپید .

[ جمعه نهم آبان ۱۴۰۴ ] [ 13:42 ] [ گلی ] [ ]

امروز دومین روزی بود که با صدای بارش بارون از تخت پاشدم ، مسلما اگر وسوسه تماشای بارون نبود ، فیلم قطع نمی کردم. قدم زدن زیر اب و هوای خنک و نم بارون تجربه عجیبیه وقتی قطره های آب رو میبینی که از برگها و گلبرگ ها آویزون شدن .

الان که دارم می نویسم هوا اونقدر تاریکه که انگار نه انگار ۸ صبحه و بارون شدیدتر می باره و چشمامو به یک خواب عمیق ، حتی پشت میز محل کارم دعوت می کنه . قهوه عزیزم کجایی؟

دلم بازم رانندگی زیر بارون توی جنگل خواست با یه اهنگ عاشقونه و یار . دیدن چکیدن قطره های بارون از شاخ و برگ درختایی که تمیز و براق شدن از علاقمندی های منه

شما دوست داری کجا باشی وقتی بارون می زنه؟

[ پنجشنبه هشتم آبان ۱۴۰۴ ] [ 8:12 ] [ گلی ] [ ]

روی اولین و خوش صداترین برگ پاییزی لگد کردم ، با وجود صدای بلند هندزفری صداش شنیدم . خواننده یه جوری باحال لالای لالای می خوند منم مجبور شدم با حفظ ظاهر کارمندی ، دیجی درونمو فعال کنم و پا به پاش ریتم برم و تو مغزم بخونم .

سر صبحی یه ماشین افرودی خفن دیدم حالم جا اومد. درسته ، امروز چهارشنبه است و همه برای اخر هفته برنامه چیدن ، ظهر که میای تو خیابون ، ماشینای افرودی هر کدوم با یه چیزی ، یکی دوچرخه هاشُ ، یکی موتور کراس ، یکی موتور چهار چرخ ، یکی بساط کمپ آماده کرده ، یکی یواشکی از کوچه پس کوچه ها موتور سنگین جابجا می کنه و مغازه های زغال فروشی میفتن رو دور فروش .

شهر پر از هیجان آخر هفته اس و این منو سرحال میاره . منم یه قولهایی برای روزهای اینده گرفتم اگر تقدیر زمانه اجازه بده و انگشت نزاره تو چشم بخت من😁

[ چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴ ] [ 8:4 ] [ گلی ] [ ]

پنج دقیقه قبل از الارم صبحگاهی با صدای ناودون از خواب بیدار شدم. خودمو به پنجره رسوندم و به تماشای بارش بارون نشستم. هوا هنوز تاریک بود و قطرات ، زیر نور تیر چراغ برق می درخشیدن. دستامو زیر بارون گذاشتم و خنکی هواشو نفس کشیدم. دخترک به من ملحق شد ، تو بغلم گم شد ، با گرمای بدن هامون دوتایی تماشا می کردیم . بوسه رو موهای این بچه زندگیمو روشن می کنه .

گلدون کوچیک فیتونیا مهمون جدید خونمونه . امروز از گلخونه نزدیک خونمون خاک برای گلدونم خریدم . به این فکر می کنم زنهای قدیم حق داشتن بارها رو روی سرشون می زاشتن و راه می رفتن.

نظر مثبتتون در مورد کتلت برای شام امشب چیه؟( کنسل شد)

[ دوشنبه پنجم آبان ۱۴۰۴ ] [ 14:30 ] [ گلی ] [ ]

کل روزا خونت مرتب و تمیزه ، غذات پر گوشت و خودتم بو و مزه رو حداقل حس می کنی و رو هوا غذا نپختی ، برنجت هم سر نرفته که تو تایم کم صبحت فرصت نکنی بشوریش تا نمای دیگت از بین نره ، خلاصه وقتی همه چیز در حال برق زدنه که خونت مهمون نمیاد که ...🙄

می زاره وقتی که همه جا نابوده ، یهویی رفیق شوهرت بعد قرنی سرزده میاد سر سفره اتون میشینه و اون ابر کبودی که امروز بالای اسمون مازندران دیده شد در واقع ابروی من بود که دود شد رفت هوا🤦

بگو که برای تو هم پیش اومده. نزار تنها بمونم🫣

[ یکشنبه چهارم آبان ۱۴۰۴ ] [ 16:0 ] [ گلی ] [ ]

له ، هلاک ، خسته ، ولو شدم رو تخت و وا رفتم. جای شکرش باقیه حداقل گرسنه ام نیست . کاش یه دکمه داشتم ، وقتی بهش اشاره می کردم تمامی سیستم از شبکه خارج میشد و برای دقایقی می زاشتم ریست شم کامل ، ولی متاسفانه الان جسمم رو تخته و داره از زمین و زمان و روتختی و بالشت ، انرژی جذب می کنه تا دوباره سرپاشه ولی این مغز ول کن ماجرا نیست ، تازه شروع کرده از اول صبح به مرور ماجراها ، از الانم رد شده و داره به اینکه ماهی رو با ایرفرایر سرخ کنم یا تو روغن ؟ ناهار فردا با مرغ باشه یا گوشت ؟ تکلیف بچه چی میشه و معین کجا می خواد کنسرت بزاره و چرا صبح یه پشه کشتم و کی می خواد به داد بچه های یتیم شده اش برسه و چی میشد اگه کوروش پایتختشو به جای پاسارگاد تو مازندران می ساخت و اینکه اگر نیوتون دو سانت اون طرف تر جلوس می کرد تا سیب درست نیفته رو ملاجش و ما به خاطرش این همه مسئله حل نمی کردیم فکر می کنه

دو دقیقه زبون به دهن بگیر مرد ، تا شب کلی کار داری

راستی اقایون اگه به وقتش یکم خوددار بودید الان انقده ما تو زجر نبودیم پس الکی ننالید به زمونه ، والله ، فقط زورتون الان به ما می رسه و مرد سالاری راه انداختید؟ اون موقع که حوا گفت بیا بریم سیب بچینیم اگه یک کلام می گفتید بشین سر جات زن ( با ابهت ها) ما الان اینجا نبودیم . فردام اون ور سیخ داغ نمی زدن تو چش و چالمون🙄

[ شنبه سوم آبان ۱۴۰۴ ] [ 16:43 ] [ گلی ] [ ]

قرار بود یه تعویض روتختی ساده باشه ولی الان اگه فقط پرده اتاق عوض کنم میشه روش اسم گردگیری بنیادین گذاشت .( در کمد خراب شده وگرنه حتما انجامش میدادم)

رژ قرمز و خط چشم بهم چشمک می زنن ولی فعلا لباس قرتی تا اطلاع ثانوی تعطیله . پنجره ها رو باز و پرده ها رو کنار می زنم تا نور مهمونم شه ، ترجمه کتاب مورد علاقمو پخش کنم و قسمتهای نادیده خونه رو نونوار می کنم.

حسش اومده کلی وسیله از خونه دور بریزم باید تو کمدا گشت و گذار کنم. مغزم هر دو لحظه یکبار ارور میده زنبیل بردارم و برم بازار نزدیک خونه سبزیجات و میوه های تازه بخرم ( جان من این یه قلم بی خیال شو مغز جان)

وای من عاشق این حس ارامش و بی خیالی و سکوت زندگی یک زن خانه دارم . عاشق دیدن صبح های روز غیر تعطیل رسمی خونمونم .


ادامه مطلب
[ چهارشنبه سی ام مهر ۱۴۰۴ ] [ 8:0 ] [ گلی ] [ ]

بالاخره قرتی بازی کار دستم داد ، پاییز نامردتر از این حرفاس و من گول چهره مهربونشو خوردم و با پیراهن تو خونه گشتم ، صبحم دیدم سردمه و چند اَشنیفه ( عطسه ) ری استارت کننده زدم ولی با مانتو نازک پرپری راه افتادم ، راستش چون روشن کردن بخاری ، مثل بازسازی اپولو ۱۱ برای پرواز مجدد به ماه سخته ، اقای همسر هنوز تصمیمی براش نگرفته و ما به روش انسانهای یکم مدرن تر از اولیه شبا با پتو و بغل یار و لباس گرمامون خودمونو گرم نگه می داریم. منم الان با اشکای جمع شده در چشم و بینی قرمز و صدای شرک در خدمتونم .

خوب اگه فکر می کنید سرما خوردگی باعث شد دوباره بنویسم سخت در اشتباهی

[ دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۴ ] [ 17:10 ] [ گلی ] [ ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
لینک های مفید
لینک های مفید