گلی
 
قالب وبلاگ

شنبه صبح که داشتم از روی پل رودخانه وسط شهر رد میشدم بعد از مدتها دیدم آب روون ازش جاریه . دلم ذوق زده شد . تو این چند دهه عمری که ازم گذشته بود هیچوقت خشک و بیابون برهوت ندیده بیودمش . بچه که بودم بعد از ظهرها با خانواده لب رودخونه کنار باغ پدربزرگم وقت میکذروندیم من فسیل جمع میکردم و برای خودم یه مجموعه ساخته بودم . نمیدونستم روزی میرسه که دیگه فسیلی پیدا نشه وگرنه برای بچه ام نگهش میداشتم . تو آب رودخونه شنا که نه ، بازی میکردیم . و من همچنان بعد از این همه سال از مارهایی که رودخونه با خودش میاره میترسم . یاد سال قبل افتادم وقتایی که پدرم صبح با موتور منو میرسوند اون سمت رودخونه . و من از بالای پل گردن میکشیدم تا لاک پشت پیدا کنم . لاکپشت من همیشه روی یه تیکه سنگی که از وسط رودخونه بیرون زده بود مینشست و منتظرم بود . آخه از نظر من لاکپشت نشونه خوش یمنی هست . اون روزی که میدیدمش روز شانس من بود .

امروز هم نگاه کردم اما ته دلم خودمو آماده کرده بودم که نبینمش . آخه چند ماهی میشد که رودخونه خشک شده بود و احتمالا به خاطر باردنگی چند روز اخیر بود که پر آب شده بود اما خدا رو شکر دیدمش

[ چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۴۰۲ ] [ 8:11 ] [ گلی ] [ ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
لینک های مفید
لینک های مفید