|
گلی |
اگر رو مبل روبروی در شیشه ای ِ دودی نشسته باشی ، دیدن شاخ و برگ درختها که تو باد خم میشن ، بهت حس پاییز میده. فکر می کنی بیرون هوا سرد و خنکه. یه لیوان شیر گرم محلی از دامداری روستا اومده، تو دستم گرفتم و رفتم رو تراس. گرمی تابستون اونجا به چشمم اومد که جنب و جوش زنبورها رو دیدم و زردی رنگ علف های باغ پدربزرگ چشمامو زد و مجبور شدم جمعشون کنم . از این زاویه می تونم آسمون دو شهر دیگه رو هم ببینم ، شهر سمت راستی ، نسبت به شهر سمت چپی که به دریا هم نزدیک تره ، ابرهای کمتری داره. باد ملایمی که درختها رو به هم می پیچید، داره اون ها رو با خودش می بره . اگر صدای کمپرسور کولر فاکتور بگیرم ، تو سکوت امروز فقط صدای بال زدن حشرات و بهم خوردن شاخ و برگ ها و گه گداری پرنده ها شنیده میشه راستی دیشب بالاخره خواب پدربزرگ دیدم ، با گریه ، محکم بغلش کردم، بهش گفتم خیلی زیاد دلم براش تنگ شده . می خندید. [ جمعه سی و یکم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:14 ] [ گلی ]
[ ]
|
|
| [ فالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |