|
گلی |
اینجا شده مثل حیاط پشتی مدرسه هایی که میرفتیم . دور تا دور ساختمان فضای خالی بود و عده کمی از دانش آموزان به اون مسیر علاقه نشون میدادن . مخصوصا نمیدونم چرا حیاط پشتی مدرسه ابتدایی خیلی تو خاطرم مونده . خاطرات دوران راهنمایی ، حتی همون روزهایی که به مدرسه میرفتم پاک شدن . هیچ خاطره خاصی ، غیر از یکی دو مورد ناخوشایندش تو ذهنم نیست . اما تا دلت بخواد خاطراه از دوران طرح دارم . حتی روز غم انگیز آخر ، که برای حک شدن خاطرات همکارای عزیز قدیمیم تو قلبم دیوار زمخت راهروی فتوکپی رو لمس کردم . حس لمسش رو انگشتام مونده . خاطرات خوب دوران کاردانی . اما دلم نمیخواد زمان کارشناسی رو به یاد بیارم . به یاد آوردن و بیان یک سری از خاطرات حتی تو این وبلاگ سوت و کور که مثل حیاط پشتی مدرسه ابتداییم رفت و آمدی توش نیست ،سخته [ سه شنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۲ ] [ 7:54 ] [ گلی ]
[ ]
یاد گذشته ها آدم رو ناراحت میکنه . برو و بیای این وبلاگ قبل از اینکه بلاگفا دچار مشکل بشه . مشکلات زندگی شخصی خودم و بعدش یه دوره دوری از دفتر خاطرات اینترنتیم و حالا این کوچه بی گذر دلم خیلی حرف داره . حرفای با معنی نه . همه حرفاش بی معنی و بی سر و ته هست . اما فکرم مشغولیات زیاد داره . دلم یه گوشه امن میخواد . دلم یه جسم پر انرژی میخواد که به خاطر فصل بهار انقده دنبال خواب و استراحت نباشه . دلم یه کودک درون بیش فعال می خواد . فعلا هیچ کدوم در دسترس نیست . تمرکز داشتن برام یه کار خیلی سخت شده . [ سه شنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۲ ] [ 8:0 ] [ گلی ]
[ ]
فکر میکنم در حوالی من یه نفر هست که به گلهاش خیلی اهمیت میده ، خودش نمیدونه اما من با دیدن گلهای شمعدونی پشت پنجره ساختمونش حس خوبی میگیرم . فکر میکنم بهشون کود گلدهی میده چون اصلا گلهاش به موقعیت جغرافیایی زمین و تغییر فصول و اینها اهمیت نمیدن . قشنگ یه ۹۰ درجه ای سرم میچرخه وقتی دارم از اون منطقه عبور میکنم . منم دلم میخواد ساختمان ۸۷ اطرافیانم باشم . حس خوب منتقل کنم و تو ذهن ها بمونم . اما بلد نیستم . . . [ شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۲ ] [ 7:55 ] [ گلی ]
[ ]
سلام سلام سلام به سال جدید سالی که روزای اولش ابری و نمه بارونی شروع شد . فعلا باهامون خوش اخلاق بود . ولی فکر میکنم چون بزرگ شدم و مامان شدم هست که مثل قدیم خوش نمیگذره . این گرونیام باعث شده دیگه مهمونی شام و ناهارش حذف شده . همه بسنده میکنن به همون نیم ساعتی که نشستیم و آجیل و شیرینی خوردیم . وقتی کوچیکتر بودیم دو سه روز اول واسه دیدن فایمیلهای نزدیک و دور و خیلی دور و همسایه بود . اصلا یه سریا که فکرشم نمیکردی میدیدی . مثل دایی مادربزرگت . همسایه عمه ات و . . . بعد شروع میکردیم ناهار خونه خاله شام خونه عمو فرداش ناهار نوبت ما میشد و یه روز اگه وسط این ۱۳ روز خالی میموند عید به حساب نمیومد . چه حالی میداد . امسال که نگم براتون دو روز اول به زور به زور دست شوهر رو گرفتیم و به صورت کاملا mp3 جاهای اصلی و مهم که میدونستیم اگر سر نزنیم ناراحت میشن و گشتیم و روز سوم هم که ماه رمضون قربونش برم اومد و سردرد های روزای اول روزه داری خونه نشینمون کرد . الان که بزرگ شدیم مزه عید بیشتر به اینه که ببینیم جمعه تو تعطیلات ۴ روز اول عید میفته یا نه . پس نوشت : سال دیگه بازم جمعه خودشو تو تعطیلات ۴ روز اول عید جا کرده . بچه بد [ یکشنبه ششم فروردین ۱۴۰۲ ] [ 12:56 ] [ گلی ]
[ ]
|
|
| [ فالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |